#دلنوشته_مهدوی
آفتاب؛ شعاع مهربانی شما بر کوچک و بزرگ این شهر است و نسیم؛ لطافت دستان تان است، آن هنگام که برای مان، دست به دعا می بردارید!… مهربان تر از پدر و دل سوزتر از مادر؛ امام زمان!…
امروز را هم بعد از بردن نام خدا، با یاد شما شروع می کنم!…
امروز، بی نظیرترین روز زندگی ام خواهد بود!…
سلام بر تو ای سرچشمه ی زندگانی!……..
سلام بر نورچشمان!……
السلام علیک یا حجهْْ الله علی خلقه.السلام علیک یا بقیهْْ الله.اللهم عجل الولیک الفرج
سلام برهمه دوستان گروه را بانام خدا ویاد امام زمان(عج) شروع میکنیم…..
زینب کاظمی
موضوع: "دلنوشته"
نظر دهید »
خدای من….
✍سنگ رویِ سنگِ وجودم بند نمی شود!
تو چه داری؟ که وقتی نیستی، من در میانِ همه، گُم می شــوم…!
گم می شوم در لابلای پنجه های خودم!
گِره می خورم در ریسمانِ کَجی هایِ خودم!
پرت می شوم در اعماقِ زشتی های خودم!
▪️من بی تــو… از خودم می ترسم؛ خُدا
تو چه داری؟ که وقتی دارَمَت؛
آن رویِ سکّه ام هم، تماشایی می شود!
بینِ خودمان بماند؛
بی تــو، خنده هایِ من، بویِ تلخِ گم شدن، میدهند!
بوی تلخ تنها ماندن، سیاه شدن…
راستش؛
دلم برای طعمِ آرامِ آغوشت تنگ شده!
با هیبتی گِلی، و زانوانی لرزان آمده ام؛
بغل وا کن خُـــدا ♥️
آخرین نظرات
- بنت الهدی در آموزش ورد جلسه دوم
- سربازی از تبار سادات در آموزش ورد جلسه دوم
- بنت الهدی در خدای من............
- عقیق در خدای من............